خوشبختی در راه است
نویسنده:
آلیس مونرو
مترجم:
مهری شرفی
امتیاز دهید
✔️ مجموعه داستان
داستانهاي اين كتاب برشهايي از زندگي مردم و به صورت واقعگرايانه نوشته شده است.
از داستان گستره ها:
دُری باید سه تا اتوبوس سوار می شد ــ یکی به کینکارداین، از آن جا به لندن، و در لندن هم باید منتظر اتوبوسی دیگر می شد تا به آسایشگاه بیرون شهر برود. ساعت نه صبح یک روز یکشنبه سفرش را آغاز کرد. با زمانی که در انتظار برای اتوبوس ها گذشت، تا ساعت دو بعدازظهر طول کشید تا مسافتی حدود دویست کیلومتر را طی کند. این که مدت زیادی در اتوبوس یا ایستگاه اتوبوس نشسته بود برایش اهمیتی نداشت. کار روزانه اش از نوع کارهای نشستنی نبود.
در مسافرخانه بلو اسپروس نظافتچی بود. حمام ها را می شست، ملافه ها را عوض و تخت ها را مرتب می کرد، قالیچه ها را جاروبرقی می کشید و آینه ها را برق می انداخت. کار را دوست داشت؛ فکرش را تا حدی مشغول می کرد و چنان خسته اش می کرد که شب می توانست بخوابد. به ندرت با کثافتکاری واقعی روبرو می شد؛ بعضی از زنانی که با او کار می کردند داستان هایی تعریف می کردند که مو بر تن سیخ می کرد. این زنان از او بزرگ تر بودند و همه می گفتند که باید تلاش کند خودش را بالا بکشد. می گفتند تا جوان و مقبول است باید برای شغل پشت میزنشینی آموزش ببیند. ولی او از کارش راضی بود و نمی خواست مجبور باشد با مردم حرف بزند.
هیچ یک از کسانی که با او کار می کردند نمی دانستند چه پیش آمده. اگر هم می دانستند، بروز نمی دادند. عکسش در روزنامه چاپ شده بود ــ عکسی که مرد از او و سه بچه گرفته بود. در این عکس دیمیتریِ نوزاد بغلش بود و باربارا آن و ساشا هم در طرفینش ایستاده و به دوربین نگاه کرده بودند. آن زمان موهایش بلند و تابدار و قهوه ای بود. جعد و رنگ مویش، همان گونه که مرد دوست داشت، طبیعی بود؛ با چهره ای شرمگین و لطیف ــ تصویری که کم تر مثل خود دُری بود و بیش تر آن گونه بود که مرد می خواست.
بیشتر
داستانهاي اين كتاب برشهايي از زندگي مردم و به صورت واقعگرايانه نوشته شده است.
از داستان گستره ها:
دُری باید سه تا اتوبوس سوار می شد ــ یکی به کینکارداین، از آن جا به لندن، و در لندن هم باید منتظر اتوبوسی دیگر می شد تا به آسایشگاه بیرون شهر برود. ساعت نه صبح یک روز یکشنبه سفرش را آغاز کرد. با زمانی که در انتظار برای اتوبوس ها گذشت، تا ساعت دو بعدازظهر طول کشید تا مسافتی حدود دویست کیلومتر را طی کند. این که مدت زیادی در اتوبوس یا ایستگاه اتوبوس نشسته بود برایش اهمیتی نداشت. کار روزانه اش از نوع کارهای نشستنی نبود.
در مسافرخانه بلو اسپروس نظافتچی بود. حمام ها را می شست، ملافه ها را عوض و تخت ها را مرتب می کرد، قالیچه ها را جاروبرقی می کشید و آینه ها را برق می انداخت. کار را دوست داشت؛ فکرش را تا حدی مشغول می کرد و چنان خسته اش می کرد که شب می توانست بخوابد. به ندرت با کثافتکاری واقعی روبرو می شد؛ بعضی از زنانی که با او کار می کردند داستان هایی تعریف می کردند که مو بر تن سیخ می کرد. این زنان از او بزرگ تر بودند و همه می گفتند که باید تلاش کند خودش را بالا بکشد. می گفتند تا جوان و مقبول است باید برای شغل پشت میزنشینی آموزش ببیند. ولی او از کارش راضی بود و نمی خواست مجبور باشد با مردم حرف بزند.
هیچ یک از کسانی که با او کار می کردند نمی دانستند چه پیش آمده. اگر هم می دانستند، بروز نمی دادند. عکسش در روزنامه چاپ شده بود ــ عکسی که مرد از او و سه بچه گرفته بود. در این عکس دیمیتریِ نوزاد بغلش بود و باربارا آن و ساشا هم در طرفینش ایستاده و به دوربین نگاه کرده بودند. آن زمان موهایش بلند و تابدار و قهوه ای بود. جعد و رنگ مویش، همان گونه که مرد دوست داشت، طبیعی بود؛ با چهره ای شرمگین و لطیف ــ تصویری که کم تر مثل خود دُری بود و بیش تر آن گونه بود که مرد می خواست.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خوشبختی در راه است